الان دیگه میدونم اگه یه روز این گوشیم نباشه چی میشه...
دیشب گوشیم رو خونه مامان بزرگم جا گذاشتم.وقتی اومد خونه میخواستم مثل هر شب قبل از خواب به آهنگ هایی که با کلی وسواس و با ترتیب تو موزیک پلیر چیده بودم گوش بدم ولی هر چی گشتم نبود .واسه یه لحظه خاطره خرید اولین گوشیم اومد تو ذهنم
هیچ چیزش واسم مهم نبود نه عکسا نه اسام اس اش نه حتی شمارش چون تو این چند سال نقش یه پلیر خیلی خوب و با کلی خاطره از آهنگاش واسم داشته
فقط خود گوشی و اهنگام واسم مهم بود
عین همون اهنگارو تو کامپیوترمم داشتم ولی هیچ کدومش مثل موقعی که با گوشیم گوش میدادب بهم نچسبید
یادم باشه که چقدر خاطرات خوب با شیمو آهنگاش دارم و حواسمو بیشتر بدم بهش....
.
.
.
صبح که رفتم گوشی و از مامان بزرگم بگیرم ، همین طوری که داشت تو اون استکان کوچولوهاش واسم چایی میریخت نگام کرد و گفت : چه خوب که حداقل به یه بهانه ای تو این چند ساعت دو باره دیدمت ...
چقدر تنهایی سخته . پارسال این موقع ها تنها نبودی مامانی...
یادم باشه که حواسمو بیشتربه خاطرات خوبی که واسم ساختی و میخوای بسازی بدم مامانی ...
آیا میخواهید کاریکتور خود را ببینید؟
کاریکاتورهای خود را سفارش دهید
http://karikaturist.blogfa.com