My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

trust me

 

نمیدونم چی باعث میشه توقع ادما انقدر از هم دیگه بالا بره

انقدر بعضی وقتا بهت تلقین میکنن که میتونی توقعات بالاشونو براورده کنی که خودتم باورت میشه

میری و میبرنت  تو یه راهی که  اصلا راه تو نیست

ولی با اون همه توقع بازن بهت اعتماد ندارن

وقتی شکست میخوری  خیلی راحت همه چیز و میندازن گردن خودت و میگن که من از اولم میدونستم که  نمیشه و نمیتونی...

چی بدتر از بی اعتمادی  اونم وقتی که انقدر داری طرفتو هل میدی تو راهی که خودت براش تعیین کردی!!!

چرا فقط به خودت حق میدی که ناراحت بشی یا خسته

انقدر به خودت حق میدی که حتی  واسه احساسات من تصمیم بگیری

من بغض میکنم ، میرم تو کمدم میشنم و درو میبندم میذارم که بغضم اروم بشکنه مثل دلم که انقدر به ترکاش تلنگر زدی تا شکست...

ولی من نمیذارم

دلم می خواست خوشحالت کنم ولی تو حتی اجازه شادی هم به من ندادی

فقط گذاشتی بغض کنم

از اینجا به بعد توقعاتت رو بذار واسه یکی دیگه ، حالا که میدونی من کیم

میخوام خودم باشم ، خود خودم

تو شاید منو به دنیا آورده باشی و واسم زحمت کشیده باشی ولی دیگه از این جا به بعد مال منه

خستم از اینکه فقط به فکر تو باشم که شاد و راضی وباشی و همو به تو گوش کنن

میخوام یکم به خودم برسم ، خودی که انقدر باهاش غریبم که نمیدونم حتی  چه جوری باهاش آشنا بشم ...

.

.

.

یادم باشه اگه از کسی خواستم کاری برام انجام بده با تمام وجود بهش اعتماد کنم

یادم باشه فقط راهنماییش کنم

هیچ وقت خودم براش راه نسازم ، فقط تو راه دستشو بگیرم

من به تو اعتماد دارم، فقط به تو

تو کمکم کن که راهم رو پیدا کنم ،

نذار از این همه بی اعتمادی ادمای دور و برم خسته بشم

کمکم کن خودم باشم ، نه چیزی که بقیه می خوان

دلم برای خودم تنگ شده...

خیلی زیاد

تابستون خنک!!!

پنجره ماشینو تا اخر میکشم پایین و سرم و از پنجره میبرم بیرون ...

میذارم بعد از کلی وقت تحمل این همه گرما باد خیلی خیلی خنک ، که مثل بادای پاییزی خنک و ملسه ،خودشو به صورتم بکوبونه.

عاشق این هوای ابری و بادای خنکشم .انگار نه انگار که امروز 10 مرداده مثل اینه که  درست وسط ابان ماه ،فقط یه نم نم بارون کم داره

.

.

.

حواستو بیشتر بده

الان دیگه میدونم اگه یه روز این گوشیم نباشه چی میشه...

دیشب گوشیم رو  خونه مامان بزرگم جا گذاشتم.وقتی اومد خونه میخواستم مثل هر شب قبل از خواب به آهنگ هایی که با کلی وسواس و با ترتیب تو موزیک پلیر چیده بودم گوش بدم ولی هر چی گشتم نبود .واسه یه لحظه خاطره خرید اولین گوشیم اومد تو ذهنم

هیچ چیزش واسم مهم نبود نه عکسا نه اسام اس اش نه حتی شمارش چون تو این چند سال نقش یه پلیر خیلی خوب و با کلی خاطره از آهنگاش واسم داشته  

فقط خود گوشی و اهنگام  واسم مهم بود

عین همون اهنگارو تو کامپیوترمم داشتم ولی هیچ کدومش مثل موقعی که با گوشیم گوش میدادب بهم نچسبید

یادم باشه که چقدر خاطرات خوب با شیمو آهنگاش دارم و حواسمو بیشتر بدم بهش....  

.

.

.

صبح که رفتم گوشی و از مامان بزرگم بگیرم ، همین طوری که داشت تو اون استکان کوچولوهاش واسم چایی میریخت نگام کرد و گفت : چه خوب که حداقل به یه بهانه ای تو این چند ساعت دو باره  دیدمت ...

چقدر تنهایی سخته . پارسال این موقع ها تنها نبودی مامانی...

یادم باشه که حواسمو بیشتربه خاطرات خوبی که واسم ساختی و میخوای بسازی  بدم مامانی ...

 

آخر به اول

اینکه از آخری بری اول خوبه یا از اول بری آخر؟؟؟

از دیروز رفتم تو فکر که چرا من همش از آخر میام اول؟

توی امتحان تستی اکثر وقتا از آخرین تست شروع میکنم... کتاب جدید که میخوام بخرم از چند صفحه آخرش میخونم یا توی فروشگاه میرم از ته قفسه  یه چیزی میکشم بیرون و کلی چیزای دیگه

حالا چی باعث شد انقدر برم تو فکر این قضیه ...

دیروز با دخی عمم نشسته بودیم و داشتیم تست روان شناسی انجام  میدادیم، صفحه فهرست رو که باز کرد من سریع شروع کردم به خوندن اونم از آخر به اول و بهش گفتم اعتماد به نفس و چک کنیم و اون دهنش با مونده بود که من چطورانقدر سریع رسیدم پایین ( اعتماد به نفس اون ته ته های لیستش بود)

خلاصه وقتی بهش گفتم چی کار کردم هم چین یکم نگاهاش چپ چپ شد و منو حسابی برد تو فکر...

خودمم تو کاره خودم موندم ُ البته تا حالا که مشکلی نداشتم ولی دلم میخواد ککشف کنم چی شده مه من این طوری شدم!!!

 

روش های کتاب خوانی !!!

وقتی بیخوابی میزنه به سرت و تصمیم میگیری کتاب بخونی تا خوابت ببره دو حالت واست پیش میاد...

یا کتاب انقد آروم و یکنواخت پیش میره که اثلا نمیفهمی چه جوری خوابت میبره و صبح تو میمونی و کتابی که زیر دوست و پات له شده!!!(واسه من که این یکی 1به 10)

یا اینکه مرسی به یه جای جذاب داستان که خواب و از سرت میپرونه و تا خط اخر کتابو نخونی  اروم نمیشی، تازه کلی هم انرژی داری که واسه خودت داستان و تجزیه وتحلیل کنی و به نویسنده ایراد بگیری یا خودتو بذاری جای شخصیتای داستان و به جاشون بخندی ، گریه کنی ،عاشق یا متنفر بشی...

نتیجه خیلی اخلاقی :وقتی به خودت میایی میبینی خورشید م این وسط بیکار نبوده و مجبوری با چشمای پف کرده به بالشت و پتویی که با مظلومیت ضل زدن بهت پشت کنی و بری به کارو زندگیت برسی...

نتیجه خیلی بشتر اخلاقی : اصلا لازم نیست به خودا فشار بیاری و قول الکی بدی که ، این دفعه اخره ، چون دیگه حتی یادت نیست چند بار از این قولا به خودت دادی 

به قول شاعر ترک عادت موجب مرض است!!!!

  

 

for those who wait

The pressure makes us stronger
The struggle makes us hunger
The hard lessons make the difference
And the difference makes it worth it 

 

fireflight