My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

نه!!!

چرا هیچ وقت یادم ندادی که نه بگم؟

چرا خودم هیچ وقت یاد نگرفتم که بهت نه بگم؟

ناشکری نمی کنم ،تو خیلی از چیزها شاید بهترین مامان دنیا باشی ولی الان فقط دلم میخواد انقدر جرات داشتم که جلوت وایسمو بگم نه

حتی خودتم میدونی که مخالفتت چقدر بی معنی و مسخرس

خودت میگی انقدر این چیزی که میخوای کوچیک و بی ارزشه که حتی ارزش حرف زدنم نداره!!!

میدونی وقتی اینو می گی دلمو چه جوری می شکونی؟

واسه تو شاید بیارزش باشه اما واسه من خیلی مهمه، خیلی زیاد...

شاید باید این دفعه بهت ثابت کنم که همیشه هم حرف ،حرف تو نیست

شاید الان باید یاد بگیرم که انقدری که نگرانم که تو ناراحت نشی ،نگران دل خودمم باشم

دلی که خیلی راحت میتونستی با یه اره ارومش کنی

 

           

friendship

هی دختر،هنوز هم لبخند رو لبمو چشمام پر از اشک!

لبخند رو لبم واسه اینکه حتی تو نامه نوشتنتم نمیتونی جدی باشی و مینویسی :پاییز لطفا ادم باش!!! منم بهت بخندم و بگم تو منو واسه این انقدر دوست داری که ادم نیستم ، اگه ادم بودم که دیگه دوستم نداشتی !!!

چشمام پر از اشک که چقدر زود این 6 سال گذشت... دلم تنگ میشه واسه تمام روزایی که کنار هم سر یه کلاس مینشستیم ، دلم تنگه واسه نامه هایی که گوشه کتاب و دفترامون مینوشتیم،دلم تنگ میشه واسه تک تک لحظه های این 6 سال...

اونی که باعث اشنایی من و تو شد، این روزا انقدر به دوستی منو تو حسادت میکنه که دیگه حتی وقتی ما رو میبینه روشو بر میگردونه که حتی سلامم نکنه... کاشکی انقدر حسود نبود ،میخواست منو تو رو از هم جدا کنه ولی حالا خودش تنهاست...

دلم این روزا به اندازه دل تنگ تو گرفتس ... بهت که میگم میگی : منو تو از خواهرم بهم نزدیک تریم دلامون با هم میگیره ، با هم شاد

من تو رو دارم که از همیشه بهم نزدیک تری پس ارومم

گاهی وقتا یادون میره که چقدر بهم نزدیکیم ، اونوقت مثل اروز یه تلنگر میخوام

انقدر محکم باشه که همه چیز و از اول یادم بیاره

یادم بمونه که دوستی منو و تو جنسش خیلی فرق داره با دوستی هایی که پر از ریا و حسادتن

دوستی منو و تو پر از  

محبت

یکرنگی

دوست داشتن... 

                                      

                  

how could the silence be so loud?!

این روزا میگذره و من توی سکوت گذرشون رو تماشا میکنم...

تنها چیزی که باعث میشه بفهمم یه روز دیگه هم گذشت غروب خورشیده

طلوعشو همیشه از دست میدم  اما موقع غروبش همیشه پشت پنجرم

این روزا منو زندگیم غرق یه سکوت بی پایانیم ...

اونقدر عمیق و بی پایان که این همه خبرای کوچیک و بزرگم نتونست لبهای بهم دوختمو باز کنه

انقدر روزام برام بی تفاوت شدن که بهم گفتی   تبریک جانانه ای اماده کرده بودی بهم بگی تو دهنت ماسید!!!

...

دلم اون روزایی رو میخواد که ارزو میکردم هیچ وقت عقربه های ساعت از جاشون تکون نخورن ...

میدونم پاییز که شروع بشه روزایی منم مثل نارنجی پاییز گرم و پرانرژی میشن

میتونم دوباره بخندم

میتونم این سکوت لعنتی رو بشکنم