My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

My Memoirs: girl of Autumn

شیشه باش... اگر شکستی تیز شو

حواستو بیشتر بده

الان دیگه میدونم اگه یه روز این گوشیم نباشه چی میشه...

دیشب گوشیم رو  خونه مامان بزرگم جا گذاشتم.وقتی اومد خونه میخواستم مثل هر شب قبل از خواب به آهنگ هایی که با کلی وسواس و با ترتیب تو موزیک پلیر چیده بودم گوش بدم ولی هر چی گشتم نبود .واسه یه لحظه خاطره خرید اولین گوشیم اومد تو ذهنم

هیچ چیزش واسم مهم نبود نه عکسا نه اسام اس اش نه حتی شمارش چون تو این چند سال نقش یه پلیر خیلی خوب و با کلی خاطره از آهنگاش واسم داشته  

فقط خود گوشی و اهنگام  واسم مهم بود

عین همون اهنگارو تو کامپیوترمم داشتم ولی هیچ کدومش مثل موقعی که با گوشیم گوش میدادب بهم نچسبید

یادم باشه که چقدر خاطرات خوب با شیمو آهنگاش دارم و حواسمو بیشتر بدم بهش....  

.

.

.

صبح که رفتم گوشی و از مامان بزرگم بگیرم ، همین طوری که داشت تو اون استکان کوچولوهاش واسم چایی میریخت نگام کرد و گفت : چه خوب که حداقل به یه بهانه ای تو این چند ساعت دو باره  دیدمت ...

چقدر تنهایی سخته . پارسال این موقع ها تنها نبودی مامانی...

یادم باشه که حواسمو بیشتربه خاطرات خوبی که واسم ساختی و میخوای بسازی  بدم مامانی ...

 

آخر به اول

اینکه از آخری بری اول خوبه یا از اول بری آخر؟؟؟

از دیروز رفتم تو فکر که چرا من همش از آخر میام اول؟

توی امتحان تستی اکثر وقتا از آخرین تست شروع میکنم... کتاب جدید که میخوام بخرم از چند صفحه آخرش میخونم یا توی فروشگاه میرم از ته قفسه  یه چیزی میکشم بیرون و کلی چیزای دیگه

حالا چی باعث شد انقدر برم تو فکر این قضیه ...

دیروز با دخی عمم نشسته بودیم و داشتیم تست روان شناسی انجام  میدادیم، صفحه فهرست رو که باز کرد من سریع شروع کردم به خوندن اونم از آخر به اول و بهش گفتم اعتماد به نفس و چک کنیم و اون دهنش با مونده بود که من چطورانقدر سریع رسیدم پایین ( اعتماد به نفس اون ته ته های لیستش بود)

خلاصه وقتی بهش گفتم چی کار کردم هم چین یکم نگاهاش چپ چپ شد و منو حسابی برد تو فکر...

خودمم تو کاره خودم موندم ُ البته تا حالا که مشکلی نداشتم ولی دلم میخواد ککشف کنم چی شده مه من این طوری شدم!!!

 

روش های کتاب خوانی !!!

وقتی بیخوابی میزنه به سرت و تصمیم میگیری کتاب بخونی تا خوابت ببره دو حالت واست پیش میاد...

یا کتاب انقد آروم و یکنواخت پیش میره که اثلا نمیفهمی چه جوری خوابت میبره و صبح تو میمونی و کتابی که زیر دوست و پات له شده!!!(واسه من که این یکی 1به 10)

یا اینکه مرسی به یه جای جذاب داستان که خواب و از سرت میپرونه و تا خط اخر کتابو نخونی  اروم نمیشی، تازه کلی هم انرژی داری که واسه خودت داستان و تجزیه وتحلیل کنی و به نویسنده ایراد بگیری یا خودتو بذاری جای شخصیتای داستان و به جاشون بخندی ، گریه کنی ،عاشق یا متنفر بشی...

نتیجه خیلی اخلاقی :وقتی به خودت میایی میبینی خورشید م این وسط بیکار نبوده و مجبوری با چشمای پف کرده به بالشت و پتویی که با مظلومیت ضل زدن بهت پشت کنی و بری به کارو زندگیت برسی...

نتیجه خیلی بشتر اخلاقی : اصلا لازم نیست به خودا فشار بیاری و قول الکی بدی که ، این دفعه اخره ، چون دیگه حتی یادت نیست چند بار از این قولا به خودت دادی 

به قول شاعر ترک عادت موجب مرض است!!!!

  

 

for those who wait

The pressure makes us stronger
The struggle makes us hunger
The hard lessons make the difference
And the difference makes it worth it 

 

fireflight  

 

 

Golden tree

 

 

 خوب به این عکس نگاه میکنم،چشمامو میبندم به خودم اجازه میدم که یه سفر کوچولو داشته باشم ،بعداز یه روز گرم و پر کار،که کلی ازم انرژِی گرفته حالا میخوام دوباره پر از انرژی شم..

  

اگه الان اینجا بودم...

نفس میکشیدم و میذاشتم ریه هام از شادی نفس کشیدن تو این هوای پاک نفس نفس بزنن،چون هواش صاف و تمیزه،آسمونش ابی ، از اون آبی هایی که خیلی وقته آسمون شهر ما ندیده...   

عمیق تر نفس میکشم،میتونم بوی  دریاچه رو که با بوی درخت طلایی قاطی شده نفس بکشم، بوش مثل اون عطر هایی که دلت میخواد بذاری همه ی سلول های بدنت بوش کنن،دلم میخواد بوی نابش واسه همیشه توی ذهنم ثبت بشه...

صدای باد که از روی درختا رد میشه ، از آب اروم رد میشه، خالص خالص چون فقط تویی و این نسیم اروم ، هیچ چیز دیگه نیست که گوشات واسه شنیدنش بی تابی کنه 

این جا همه چیزش طبیعی،  

پر از آرامش... 

لازم نیست چمن و سبزه و گل هم اینجا باشه، یه درخت طلایی بایه نیمکت چوبی قدیمی ، که دور و ورش پره از سنگ و صخره هم میتونه قشنگ و آرامش بخش باشه و همه انرژیتو دوباره بهت بر گردونه ...

 

 

ته ته دلت

اون ته ته دلت خیلی مهمه...

همون جا که همیشه آرومه ، همون جایی که هر وقت ، حتی وقتی پر از استرسی ، 

 بهش سر میزنی آروم  آروم.

همون  جا باید قرص و محکم باشه،

 باید بری اون ته دلت توی آرامش محضت چشماتو ببندی و دلتو خالص کنی  واسه خواستت...

اون وقته که اون ته  دلت میگه : خیالت راحت همه چیزو بسپار به  من،

 

 من درستش میکنم

 

فقط تو به من اعتماد کن

 

آروم باشو اعتماد کن ...

 

My dady

دوست ندارم انقدر صبر کنی تا شاید خودم بفهمم،شاید اصلا نفهمم ، شایدم خیلی   

 دیر بفهمم... دلم میخواد بیای و بهم بگی ، اینم یه بهانس واسه اینکه بیشتر با هم 

 باشیم. شاید خیلی کوچیک  باشه ولی اونقدر بزرگ هست که تو رو از اینکه همش 

 به این   فکر باشی که  کی میفهمم  رها کنه  و منو خوشحال که بازم با همیم  

و حرفی واسه گفتن داریم ... 

قول دادی که نذازی هیچی تو دلت بمونه ...